(English(story
پسر بازيگوش (يک داستان کوتاه انگليسی به همراه ترجمه)
house. He always went there and came home onfoot, and he usually got back on time, but last Friday he came home from schoollate. His mother was in the kitchen, and she saw him and said to him, "Why areyou late today, Peter
"My teacher was angry and sent me tothe headmaster after our lessons," Peter answered
?""To the headmaster?" his mother said. "Why did she send you to him
"Because she asked a question in theclass; Peter said, "and none of the children gave her the answer except me."
His mother was angry. "But why did theteacher send you to the headmaster then? Why didn"t she send all the otherstupid children?" she asked Peter
."Because her question was, "Whoput glue on my chair?" Peter said
پيتر هشت سال و نيمش بود و به يک مدرسه در نزديکی خونشون میرفت. او هميشه پياده به آن جا میرفت و بر میگشت، و هميشه به موقع برمیگشت، اما جمعهی قبل از مدرسه دير به خانه آمد. مادرش در آشپزخانه بود، و وقتي او (پيتر) را ديد ازش پرسيد «پيتر، چرا امروز دير آمدی؟
پيتر گفت: معلم عصبانی بود و بعد از درس مرا به پيش مدير فرستاد.
پيتر گفت: برای اينکه او در کلاس يک سؤال پرسيد و هيچکس به غير از من به سؤال او جواب نداد.
مادرش عصبانی بود و از پيتر پرسيد: در آن صورت چرا تو را پيش مدير فرستاد؟ چرا بقيهی بچههای احمق رو نفرستاد؟
پيتر گفت: برای اينکه سؤالش اين بود «چه کسي روی صندلی من چسب گذاشته؟»
مادرش گفت: پيش مدير؟ چرا تو را پیش او فرستاد؟